و خدا هنوز از انسان ناامید نشده ...
+یک روز بعد از26 سالگی
++ شروع کنار هشتمین خورشید،یک روز بعد از آغاز تابش اولینشان مگر می شود خوب نباشد؟
*انا لله و انا الیه راجعون/همانا ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم
زمین می چرخد. روز ها و شب ها می گذرند. هفته می شوند و ماه و سال و باز دوباره بر می گردی به همان نقطه ی آغاز. به آنجا که شروع کردی و آغاز شدی. و باز باید آغازی دوباره را بیاغازی.
باید بند کفش ها را محکم کنی و قدم در مسیر بگذاری.برو و بروی و نمانی. که ماندن طعم تلخ راکد شدن دارد. که رسیدن حتی اگر خیلی دور، حتی اگر نرسی، در رفتن است.باید رفت.باید گام برداشت و قدم در راه گذاشت.
امسال، امروز،یک روز بعد از 26 سالگی، دیگر به این که قله کجاست و کی به سرازیری می رسم فکر نمی کنم. به اینکه یکسال پیش دوست نداشتم 6 شدن 5 را. امسال میخوام بند کفش هایم را محکم کنم. و مسیر تازه را آغاز کنم. و بروم و بروم و بروم . و از مسیر لذت ببرم و لذت بخش کنم. با همه ی دلشوره های گاه به گاه. همه ی گاهی شکست ها. همه ی روزهایی که شاید چای زندگی تلخ شود و حبه قندش گم شود.میخواهم زندگی را نفس بکشم.
پایانی نیست. که روزگار همیشه در گردش است. هی آغاز و باز آغازی دیگر و باز...
و روزی می آید که به مرسی به آن آغاز آغازین. باز می گردی به آن اصل اول.آغاز می شوی گرچه در ظاهر پایان است. آغاز می شوی و می رسی *به انا الیه راجعون.و چه آغازی بهتر از رسیدن به نقطه ی صفر رویش...
پیشِ خودِ خودت!