مهــــــرآنه :)

آخرین مطالب

انفجار در اتوبوس

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۴۶ ب.ظ

خال خال های درشت زرد روی پیراهن بلند قهوه ای اش، همان اول چشم ها را گیر می انداخت.

شاید هم صدای بلندش که داشت عالم و آدم را به فحش می کشید. از آن فحش ها که حتی شنیدنش هم باعث خجالت می شد.بلند می شد. داد می زد. و باز فحش و فحش و فحش.

و اطزافیان…

نگاه بود و لب گدیدن و چشم های گشاد شده از تعجب. هی.کس مرفتکنارش بپرسد مادر مثل اینکه غم عالم را داری. هیچ کس کنارش ننششست از ترس.هیچ کس,دستش را نگرفت .همه نگاه کردند فقط.مردها از جلوی اتوبوس سر می کشیدندببینند کیست.زنها یا لب می گزدیدند از شنیدن فحش ها.یا نچ نچی.چندنفر عکهم در اولین ایستگاه پیاده شدند.به گمانم از ترسشان یا شاید گناه گش هایشان زیاد شد. آنها که ماندند ترسشانرا لای خنطده ای پیچیدند و ننشستند کنارش.

یکی هم توصیه به مادری که بچه ات را اینجا ننشان فحش ها را یاد می گیرد.

و من..


۹۵/۰۵/۲۰
مهردخت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی