مهــــــرآنه :)

آخرین مطالب

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

+آخرین ساعت های سال 94 (23:29) شنبه


آدمی است دیگر!
همیشه به پایان ها که می رسد یادش می آید هر آغازی را پایانی است.
یکهو یادش می آید چقدر فرصت ها داشت و گذشت و حال باید بکذارد بگذرد از هرچه مانده است.
آغازی دیگر در راه است
پاس بداریمش مبادا که پایان راه همان شعر همیشگی ورد زبانمان شود که : " چقدر زود دیر می شود!"


 

دنگ‌... دنگ

لحظه ها می گذرد

آنچه بگذشت ، نمی آید باز

قصه ای هست که هرگز دیگر

نتواند شد آغاز

مثل این است که یک پرسش بی پاسخ

بر لب سرد زمان ماسیده است‌

تند برمی خیزم

 

تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز

رنگ لذت دارد ، آویزم‌،

آنچه می ماند از این جهد به جای

خنده لحظه پنهان شده از چشمانم‌

و آنچه بر پیکر او می ماند

نقش انگشتانم‌

 

دنگ‌

فرصتی از کف رفت‌

قصه ای گشت تمام‌

لحظه باید پی لحظه گذرد

تا که جان گیرد در فکر دوام‌،

این دوامی که درون رگ من ریخته زهر،

وا رهاینده از اندیشه من رشته حال

وز رهی دور و دراز

داده پیوندم با فکر زوال‌

 

پرده ای می گذرد،

پرده ای می آید

 

می رود نقش پی نقش دگر،

رنگ می لغزد بر رنگ‌

ساعت گیج زمان در شب عمر

می زند پی در پی زنگ

دنگ‌...، دنگ

 

سهراب سپهری
مهردخت
۲۹ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۸ ۰ نظر