مهــــــرآنه :)

آخرین مطالب

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است


++ ...

+ حتی تایم بیداری تا سحر، دنبال سرگرمی و بازی هستیم!

*کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون: روز برشما واجب همنگونه که بر امتهای پیشین واجب شد امید است که پرهیزکار شوید./بقره-



باز هم تو! باز هم تویی که به ما رو آوردی. باز هم تویی که یادت نرفته است بندگانت را. یادت نرفته همین ماهایی را که هی مدام تند و تند فراموشت می کنیم. همین ماهایی که حال نداریم یک ساعت نه حتی یک ربع بنشینیم با تو حرف بزنیم. آن وقت شب ها تا نصفه شب بلکه تا صبح، آغوش دستانمان باز است برای گوشی های کوفتی مان و چشم هایمان را به زور هم که شده باز نگه می داریم مبادا کامنتی، پی اِمی از زیرش در برود. همین ماهایی که مدام الآنلاینیم. خیلی هم فکر می کنیم چقدر خوبیم و کیلو کیلو هندوانه تحویل خودمان می دهیم و حظ می کنیم که به به چه آدمهای خوب و رفقای بامرامی هستیم که بخاطر دوست و رفیقمان بیداریم و درددل هایش را می شنویم.

باز هم تو آمدی. آمدی صدایمان بزنی. آمدی با رحمتت، برکتت و مغفرت. آمدی برداری ما را ببری به دریای لطف خودت. که آدم شویم. که تقوا را بفهمیم. ما این را می فهمیم آیا؟

خودمانیم ها راستش حتی آماده هم نبودیم برای آمدنش. مثل مسافری که از مدتها قبل خبرش کرده اند که سفر در پیش است و هی مشغول است یکهو می آیند و می گویند باید برویم. به همان آشفتگی، به همان حیرانی.

اما همیشه خوب. بازهم خوب آمدی. باز هم آبرو خریدی و یک بار دیگر مهلت دادی.

پس بفهمانمان..خودت بفهمانمان.

نه،میدانم باید خودمان بفهمیم.پس دست هامان را بگیر ... و امیدت را نه! 

یا رب الشهر الحرام...


مهردخت
۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۵ ۱ نظر



++ مثل احمق ها نمیدانم دلم چرا هربار بعد از دیداری می گیرد!
+بیمار خنده ای توام بیشتر بخند...
* وَ إِن تَعُدّوا نِعمَتَ اللهِ لا تُحصوها: و اگر نعمتهای خدارا بشمارید، نمی توانید آن ها به شمارش درآورید/نحل-18



 روزها روزهای خرداد است که رو به پایان می رود و هنوز تیر نیامده گاهی روزها می شود گرمای خرماپزان. از همان روزها که دلت می خواهد پا روپا بیندازی لم بدی گوشه خانه یا جلوی تلوزیون و با خنکای باد کولر از زندگی لذت ببری. چقدر حتی می چسبد این خواب وسط روز و زیر باد کولر.
میان همین روزهای داغ اما می شود روزهایی باشد که دل بدهی به داغی و گرمای دیگری. به گرمایی مثل دیدن یک نفر که دیدنش دلت را گرم کند. که دستش را بگیری . که وقتی مسیری را اشتباهی رفتی با او، در دل هی به این فکر کنی از ساعتهای بودنتان کنار هم دارد کم می شود و نمیتوانی یک دل سیر کنارش بنشینی و سیر ببینی و ببویی اش.
روزهای گرم خردادی حتی گرم ترین روزهای سال هم اگر باشند باز هم می چسبند وقتی با چاشنی گرمای حضور یکنفری همراه شوند که شده است دلخوشی و حس خوب روزهایت. حتی با همه نگرانی ها، حتی با همه سکوت کردن هاش، با چشمانی که حس می کنی دارد به زور غم پنهان می کند میانشان، لبخندش آرام می کند دلت را و بودنش را شکر می گویی و گرمای خرداد را لذت بخش ترین گرمای این روزهایت می کند. و باز به یادت می آورد که "نعمت هایش را یارای شمارش نیست"*
آن مهربان همیشگی:)
به اندازه هرروز اورا عاشق می شوم. عاشقی که همیشه میان دو جنس نیست!


مهردخت
۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۲۳ ۰ نظر


++و باز آغازی دیگر ...

+ هوالاول و الآخر

*مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى: از (زمین) آفریدیم تان و به آن باز میگردانیم تان و باردیگر از آن خارج می سازیم/طه-55



زندگی پر است از آغازها و پایان ها. هی مدام آغاز می کنی و می شوی و یک جایی باز به پایان می رسی. مثل همان اولِ اول. همان اولین آفتاب که از پشت کوه بیرون آمد و چشم به روی زندگی گشودی. همان آغازِ نخستین. و روزی می رسد که می رسی به آن پایان نهایی. همان روز باز هم خورشید دوباره چهره نمایان می کند و اما شاید تو نباشی. خورشید ها می آیند و می روند و سلام ها می دهند به آدم ها و آدم ها سلامی دیگر به آفتاب.

اما خورشید هرکس روزی دیگر بالا نمی آید.می رود آن پشت ها می نشید و پایان می پذیرد.خورشید هرکس روزی می رسد به آن پایان نهایی.

و میان این آغازِ نخست و آن پایانِ تمام هر روز زندگی پر است از آغازها و پایان ها. پر است از حس های جدید، ابتداء های لبخندین و پایانه های اشک چکان حتی، پر از حس هر روز دوباره زندگی کردن. تا بدانیم هیچ آغازی ابدی نیست و هر پایانی الزاما دردناک. و قدر بدانیم شروع مان و شروع هایمان را و تا رسیدن به مقصد نهایی ریه هایمان را پر از دم ها و بازدم های لذت انگیز کنیم.

و بعد از پایانی آغازی دیگر در راه است و "*چنان که از دل خاک آمده ایم، باز خواهیم گشت به دامان پربرکتش و باز آغاز می شویم از نو "...


مهردخت
۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۵۸ ۰ نظر