کوچه شش، کوچه مردمانی است از همین دیار. کوچه ای در لابلای روزمرگی ها فراموش شده. کوچه شش کوچه کودکانی است که صبح ها به جای کیف و کتاب و راهی مدرسه شدن، اینجا و آنجا پی کارتنی، قوطی ای، شانه تخم مرغی می گردند برای پول درآوردن.
کوچه ی شش حکایت پسرکان و دخترکانی است که به جای کودکانه هایشان، به جای سرخوشانه دویدن و بلد بودن آدرس آن مغازه ای که بستنی دارد یا آن یکی بقالی که چیپس های فلفلی و سرکه ای و کچاپ می فروشد؛ خانه فلان ساقی و مواد فروش را خوب تر می داند.
کوچه ی شش یعنی پیرمردی در هرم گرمای نیمه ی اردیبهشت،به جای نشستن با هم سن و سالهایش و از خاطرات جوانی گفتن؛ سیگار بر لب از خماری نئشگی تکیه داده بر دیوار پلک هایش را به زور باز نگه دارد.
کوچه ی شش کوچه و خانه ی دخترکانی است که قبل از چشیدن طعم زیبای دخترانگی ها، باید به فکر غذا و لباس مردانشان و تر و خشک کردن کودکان خود باشند.
کوچه ی شش، کوچه ی خانه های تیمی، کوچه ی بفرما مواد چی میخوای؟ کوچه ی تنهایی ترس از قدم گذاشتن است.
کوچه ی شش اما گوشه ای از همین دنیاست.مردمانی دارد از خودمان. مردمانی که حاشیه های پررنگ زندگی به حاشیه کشاندتشان.
کوچه ی شش، کوچه ی فراموش شدگان عالم زندگان است...