مهــــــرآنه :)

آخرین مطالب

۱ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

 

 

پرچم‌های سیاه سر برآوردند و سرها بردند. یکی، دوتا، سه تا، هر روز بیشتر و بیشتر. کودک، نوجوان، جوان، پیر. پرچم‌های سیاه، ته دلمان را لرزاند. نکند روزی .... 

آن مرد آمد. در باران بود یا آفتاب، نمی‌دانم. اما آمد و در باران و برف و آفتاب و مهتاب ماند. با گام‌ها و نگاه پر صلابتش، لبخندهای پدرانه‌اش و آرامش وجودش ته دلمان را قرص کرد. دیگر خبری از ترس نبود که آن مرد و ترس‌ها، دلهره‌ها را با خود برد.

یک جمله بیشتر نبود. خبر، خبر رفتن مرد بود. برای لحظه‌ای مات بودم. شک کردم که نکند از آن کانال‌هاست که خبرها و حاشیه‌ها را با آب و تاب بیشتر به امید بازدید بیشتر پخش می‌کنند. مردمک‌ها به بالا خزیدند مگر ردی، نشانه‌ای به انکار آنچه دیده بودند بیابند. اما، اسم و رسم کانال مهر تایید بود بر آسمانی شدن او که زمین برای وسعت روح بزرگش تنگ بود. آری، مرد رفته بود.

 

بغض‌ها مهمان حنجره‌ها شدند و چشم‌ها میزبان اشک. و ترس....

دلهره از همان دقایق اول به جانم افتاد. ترس نبودن او. ترس از اینکه حالا چه می‌شود. ترس، ترس، ترس. چه بد میهمانی است و چه بد موقع به میهمانی آمده است. ترس دوباره سر برآوردن پرچم‌های سیاه. ترس بر نیزه رفتن سرها.

اما، دلمان خوش است و امیدوار که وعده‌اش حق است. 《و سیعلم الذین ظلنوا أیَّ منقلب ینقلبون》

 

مهردخت
۱۳ دی ۹۸ ، ۲۳:۵۸ ۰ نظر