مهــــــرآنه :)

آخرین مطالب

+++ اعلمو أن الله یحی الارض بعد موتها: بدانید که خدا زمین را پس از مرگ آن زنده می سازد/سوره حدید-17

++امام موسی کاظم:(در تفسیر آیه) خداوند زمین را به وسیله عدل و داد زنده می کند، نه بارش باران.

+ هذا یوم الجمعه



امروز باز هم باران بارید. مثل هفته ی پیش. مثل جمعه ای که سیزده بدر بود و آن باران بی موقع به زعم خیلی ها سیزده بدرشان را خراب کرد.

امروز باز هم باران بارید. امروز نه از صبح، از بعدازظهر آسمان شروع کرد رحمتش را باریدن روی سر مردم. امروز باز عده ای می خواستند جمعه ای بزنند بیرون.امروز باز هم باران خانه نشینشان کرد. شاید باز هم بعضی ها توی دلشان یا حتی بلند بلند غر زدند و نالیدند.

باران رحمت است.حتی بی موقعش هم، حتی وقتی توی دلت غر مدام غر میزنی که چرا بارید نمیتوانی انکار کنی حس تازگی ای را که به هوا و خیابان ها و همه جا می دهد.

اصلا بیرون رفتن و گشتن وقت وقتش همان وقت های است که باران می بارد. وگرنه مابقی روزها که همه مثل همند. همان وقت هاست که باید هیچ کس هم که نبود خودت را برداری آن هم بدون چتر بزنی به دل راه. بی مقصد حتی.


امروز جمعه بود. باران می بارید. بعضی ها دوستش نداشتند. بعضی ها اخم کردند از آمدنش.

می گویند یک روزی هم جمعه است تو می آیی. می آیی، می باری، می شویی هرچه ناپاکی است. آن روز هم خیلی ها اخم خواهند کرد. آن روز هم بعضی شاید صدای ناله هاشان بلند شود. آن روز، تو خود ما را حفظ کن.

اما تو می آیی. *می آیی و زمین زنده می شود. آری باران تویی! به خاک من بزن!



مهردخت
۲۰ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۳ ۰ نظر
+آخرین ساعت های سال 94 (23:29) شنبه


آدمی است دیگر!
همیشه به پایان ها که می رسد یادش می آید هر آغازی را پایانی است.
یکهو یادش می آید چقدر فرصت ها داشت و گذشت و حال باید بکذارد بگذرد از هرچه مانده است.
آغازی دیگر در راه است
پاس بداریمش مبادا که پایان راه همان شعر همیشگی ورد زبانمان شود که : " چقدر زود دیر می شود!"


 

دنگ‌... دنگ

لحظه ها می گذرد

آنچه بگذشت ، نمی آید باز

قصه ای هست که هرگز دیگر

نتواند شد آغاز

مثل این است که یک پرسش بی پاسخ

بر لب سرد زمان ماسیده است‌

تند برمی خیزم

 

تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز

رنگ لذت دارد ، آویزم‌،

آنچه می ماند از این جهد به جای

خنده لحظه پنهان شده از چشمانم‌

و آنچه بر پیکر او می ماند

نقش انگشتانم‌

 

دنگ‌

فرصتی از کف رفت‌

قصه ای گشت تمام‌

لحظه باید پی لحظه گذرد

تا که جان گیرد در فکر دوام‌،

این دوامی که درون رگ من ریخته زهر،

وا رهاینده از اندیشه من رشته حال

وز رهی دور و دراز

داده پیوندم با فکر زوال‌

 

پرده ای می گذرد،

پرده ای می آید

 

می رود نقش پی نقش دگر،

رنگ می لغزد بر رنگ‌

ساعت گیج زمان در شب عمر

می زند پی در پی زنگ

دنگ‌...، دنگ

 

سهراب سپهری
مهردخت
۲۹ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۸ ۰ نظر

پاییز بساطش را جمع کرده دارد می رود....

کاش که هرچه درد و غم است با آخرین برگ پاییزی که می افتد از هرچه دل است فروریزد...

مهردخت
۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۷ ۰ نظر


...

بودن هایی که آرامش می آورند.

بودن هایی که در عین دوست داشتنی بودن دلشوره می آورند..

و نبودن هایی که قدر بودن ها را زیاد می کنند..


مهردخت
۱۳ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۴ ۰ نظر