ای که مرا خوانده ای ...
* ربنا هب لنا من لدنک رحمة
+ چه گم کرد که تو را یافت و چه یافت آنکه تو را گم کرد.
++کاروان راه افتاد.صدای زنگ قافله می پیچد.
راه می افتم به سمت همان مأمن همیشگی. به همان جا که قدم گذاردن برسنگفرش هایش، دست کشیدن بر دیوارهایش و عطر خوش اسپندهای دود کرده اش کافی است تا آرام بگیری.
راه می افتم. به سمت تو. پاهایم مرا می کشاند.من نیستم که می روم.تویی که باز مثل همیشه، دستم را گرفته ای مثل کودکی گمشده می خواهی که آرامم کنی. تویی که بعد از هفتاد روز باز فرصت داده ای. دوباره مرا خوانده ای.
تو همانی. همان خدای همیشگی.همان که همیشه منت می گذاری. می بخشی. می پوشانی.می خوانی.
انت الذی مننت.انت الذی غفرت.. انت الذی سترت..
و من ...
من همانم که ظلم کردم. که سر پیچیدم. که غفلت کردم. فراموشت کردم. و تو ...
مهربانا،
دستانم کوتاه است و آستان تو بلند. دستم را بگیر. عرفه عرفانمان ببخش. معرفت ده. تا بشناسیم تورا و خودمان را.
دستان خالی مان چشم امید بر لطف تو دارند که امروز طفلان نیامده نیز مشمول لطف و رحمت درگاه تو اند. کاسه های ما کوچک است و ذهنمان محدود.مثل کودکی رسیده به دریایی از دوست داشتنی هایش نمیدانیم چه بخواهیم.*تو از کرم خود رحمتی از خود و آنچه را به بهترین بندگان عطا می کنی بر ما نیز ببخش.
در پایگاه اینترنتی fekreno.blog.ir خدمتگزارتان خواهم بود.
پیشاپیش عیدتان مبارک باد
با احترام
بهروز دلاور